خاطرات من در مجارستان پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:, :: 1:2 :: نويسنده : امیر سام(سامی)
تنهایی خیلی سخته ، حتی سخت تر از خیلی چیزا ...، به خودت میگی من!!! من دوست می خوام چیکار اما چه پسر چه دختر وقتی یه جنس مخالف رو که ببینن به دلش بشینه میره تو دلش یعنی دست و پاش رو گم میکنه ، می خواد که باهاش دوست شه ، پسره سعی می کنه به قول معروف مخه دختررو بزنه اما نمی تونه ، چرا؟؟؟ خوب زبون نداره ، چون با حیاست تاحالا از این کارا نکرده خودمونی قفل می کنه!!! دختره هم همینجور عمرا به یه پسر پیشنهاد دوستی بده ، اگه ام بده از رو ناچاری و دلش هست ، چون کمتر شده دختر این کارو کنه ، بیاد به پسر پیشنهاد دوستی بده ، چون از حیا است ، اما من که در مجارستان هستم برعکس هست ، یعنی بیشتر دخترا هستن که می خوان با پسرا دوست شن ، نه که بخوان آمار بدن...، نه !!میان جلو باهات حرف می زنن در تهایت کارت بیزینس میدن یا قرار می زارن در تریا یا پارک ....، حتی واسه خودم پیش اومده که با منم بخوان دوست شن ، ولی من رد کردم ، نه اینکه این کاره نیستم نه !!اچون در حال حاضر دوست دختر دارم اما آلمان هست . می دونم که وبلاگم رو هم می خونه هر روز، دلم برات خیلی تنگه.... (این پست نوشتم برا اونی که کامنت زده بود به من ، نوشته بود تو اونجا هرز می پری...!!!) بهتر از این نمی تونم جوابت بدم،
نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |